اگر يك گروه راه بی‏طرفی و بی‏تفاوتی و بی‏مسؤوليتی و عزلت را پيش گيرند
و در درگيريهای اجتماعی كه ميان غارتگر و غارت شده جريان دارد شركت‏
نجويند عملا از طبقه غارتگر حمايت كرده و دست او را باز گذاشته‏اند ، يك‏
فرهنگ نيز اگر روحش روح بی‏طرفی و بی‏تفاوتی باشد ، بايد آنرا عملا فرهنگ‏
طبقه استضعافگر دانست . پس نظر به اينكه فرهنگ اسلامی فرهنگ بی‏تفاوت‏
و بی‏طرف و يا طرفدار طبقه استضعافگر نيست ، بايد آن را فرهنگ طبقه‏
مستضعف بشماريم و خاستگاه ، پيام ، جهت‏گيری و مخاطبش را همه در حوزه و
بر محور اين طبقه بدانيم .
اين بيان سخت اشتباه است . فكر می‏كنم ريشه اصلی گرايش پاره‏ای‏
روشنفكران مسلمان به ماديت تاريخی دو چيز است :
يكی همين كه پنداشته‏اند اگر بخواهند فرهنگ اسلامی را فرهنگ انقلابی‏
بدانند و يا اگر بخواهند برای اسلام فرهنگی انقلابی دست و پا كنند گزيری‏
از گرايش به ماديت تاريخی نيست . باقی سخنان كه مدعی می‏شوند شناخت‏
قرآنی ما به ما چنين الهام می‏كند ، بازتاب شناخت ما از قرآن چنان است‏
، از آيه استضعاف اين گونه استنباط كرده‏ايم ، همه بهانه و توجيهی است‏
برای اين پيش انديشه . و همين جاست كه سخت از منطق اسلام دور می‏افتند و
منطق پاك و انسانی و فطری و خدايی اسلام را تا حد يك منطق ماترياليستی‏
تنزل می‏دهند .
اين روشنفكران می‏پندارند يگانه راه انقلابی بودن يك فرهنگ اين است كه‏
تنها به طبقه محروم و غارت شده تعلق داشته باشد ، از اين طبقه برخاسته‏
باشد ، به سوی اين طبقه و به سود اين طبقه